سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اظهر من الشمس

لطفا با وضو بخوانید..

بسم رب النور

یازهرا(س)...


عمر به ابوبکر گفت:چه مانعی داری که سراغ علی بفرستی تا بیعت کد،چرا که کسی جز او و این چهارنفر(سلمان،ابوذر،مقداد،زبیر)باقی نمانده،مگر آنکه بیعت کردند.ابوبکر گفت:چه کسی را سراغ او بفرستیم؟عمر گفت:قنفذ را میفرستیم.او مردی تندخو و غلیظ وخشن وازآزادشدگان است ونیز از طایفه ی بنی عدی بن کعب است.

ابوبکر قنفذ را نزد امیر المومنین (ع)فرستاد وعده ای کمک او نیز همراهش رفتند.او آمد تادرخانه ی حضرت واجازه ی ورودخواست،ولی حضرت به آنان اجازه نداد.اصحاب قنفذ به نزد ابوبکر و عمر برگشتند و گفتند:به ما اجازه داده نشد.عمرگفت:بروید،اگر به شما اجازه داد وارد شوید وگر نه بدون اجازه وارد شوید.

آنها آمدند واجازه خواستند.حضرت زهرا (س) فرمود(به شما اجازه نمی دهم بدون اجازه وارد خانه ی من شوید)همراهان اوبرگشتند ولی خود قنفذ ملعون آنجا ماند.آنان (به ابوبکروعمر)گفتند:فاطمه چنین گفت.وما از اینکه بدون اجازه وارد شویمخودداری کردیم.عمر عصبانی شد و گفت مارا با زنان چه کار است!

سپس به مردمی که اطرافش بودند دستور داد تا هیزم بیاورند.آنان هیزم برداشتند و خود عمر نیز همراه آنان هیزم برداشت وآنها را اطراف خانه ی حضرت علی و حضرت فاطمه و فرزتدانشان قرار دادند.سپس عمر ندا کرد:بخدا قسم ای علی باید خارج شوی و با خلیفه ی پیامبر بیعت کنی وگرنه خانه را با خودتان آتش می کشم.

حضرت زهرا فرمد:ای عمر ما را با تو چه کار است؟جواب داد:در را باز کن وگرنه خانه تان را به آتش می کشیم!فرمود:ای عمر از خدا نمی ترسی که به خانه ی من وارد می شوی؟ولی عمر ابا کر از اینکه برگردد.عمر آتش طلبیدوآنرادر خانه شعله ور ساخت وسپس در  رافشار داد و باز کرد و داخل شد.حضرت زهرا(س)در مقابل او درآمدو فریاد زد:یا ابتاه،یارسول الله!عمر شمشیر را در حالیکه در غلافش بود بلند کرد و به پهلوی حضرت زد.آنحضرت ناله کرد:یاابتاه!عمر تازیانه را بلند کرد و به بازوی آن حضرت زد.آنحضرت صدا زد:یا رسول الله،ابوبکر و عمر با بازماندگانت چه بدرفتاری کردند!

علی ناگهان از جا برخواست وگریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید وبرزمین زد وبر بینی و گردنش کوبید و خواست اورا بکشد.ولی سخن پیامبر و وصیتی را که به او کرده بود بیاد آورد و فرمود:ای پسر صهاک،قسم به آنکه محمد را به پیامبری مبعوث نمود،اگر نبود مقدری که از طرف خداوند گذشته و عهدی که پیامبر با من نموده است می دانستی که تو نمی توانی بهخانه ی من داخل شوی.

عمر فرستاد و کمک خواست.مردم همه آمدند.تا داخل خانه شدند،وامیرالمومنین هم سراغ شمشیرش رفت.قنفذ نزد ابوبکربرگشت در حالیکه می ترسید علی با شمشیر سراغش بیاید چرا که شجاعت و شدت عمل آنحضرت را می دانست.ابوبکر به قنفذگفت:برگرد اگر از خانه بیرون آمد(دست نگه دار )وگرنه در خانه اش به او هجوم بیاور و اگر مانع شد خانه را بر سرشان به آتش بکشید.

قنفذ ملعون آمد و با اصحابش بدون اجازه به خانه هجوم اوردند.علی سراغ شمشیرش رفت ولی آنان زودتر به طرف شمشیر آنحضرت رفتند و با عده ی زیادشان بر سر او ریختند.عده ای شمشیرها را بدست گرفتند و برآنحضرت حمله ورشدند .او را گرفتند و بر گردن او طنابی انداختن.

حضرت زهرا جلو در خانه،بین مردم و امیرالمومنین مانع شد.قنفذ ملعون با تازیانه به آنحضرت زد،به طوریکه وقتی حضرت ازدنیا می رفت در بازویش از زدن او اثری مثل دستبند بر جای مانده بود.خداوند قنفذ را و کسی را که او را فرستاده لعنت کند.

قنفذ که خدا او را لعنت کند؛حضرت فاطمه (س) را با تازیانه زد آن هنگام که خود را بین او و شوهرش قرار داد ،و عمر پیغان فرستاد که اگر حضرت فاطمه (س)بین تو و او مانع شد او را بزن.قنفذ او را به سمت چهارچوب در خانه اش کشانید و در را فشار داد بطوری که استخوانی از پهلویش شکست و جنینی سقط کرد،وهمچنان در بستر بود تا در اثر همان شهید شد.

یازهرا(س)...

برگرفته از کتاب اسرار آل محمد(کتابی که در خانه ی هر شیعه ای باید باشد)